غزلی از رضا جمشیدی

****

یعنی تو نباشی و دمی زنده بمانم...به خدا نه

جز اسم قشنگ تو بيايد به زبانم ....به خدا نه

یعنی که از اینجا بروی،دور شوی تا ده بالا

ساکت بنشینم و فقط اشک چکانم .... به خدا نه

یعنی تو نباشی و نیایی و نخواهی که بیایی

يك خانم ديگر بشود سرو چمانم ....به خدا نه

چشمان تو را بر سر صبحانه ی هر صبح نبینم

يك لحظه به راحت گذرد وقت و زمانم ....به خدا نه

احساس تو در باور رنجیده ی اين مرد نباشد

آنگاه در انظاركسي شعر بخوانم... به خدا نه

يك موي سيه از سر تو كم بشود در عوضش هم

بخشند به من سلطنت هر دو جهانم ....به خدا نه

يك روز زبانم بشود لال در اين خاك نشيني

من پاي بر اين خاك مقدس بكشانم ....به خدا نه

یک روز بيايد كه به غير از گل زيباي تو گويم

این جمله ی مخصوص كه«درد تو به جانم»....به خدا نه