غزل تازه ای از رضا جمشیدی

حاضرم حتی برایت یک عروسک باشم

توی آغوشت بمانم مثل کودک باشم

حاضرم تا که کلاغی میوه ات را نخورد

بر سر مزرع  تو مردِ مترسک باشم

دوست دارم به بلندای تنِ تو برسم

کاش یک شاخه ی دیوانه ی پیچک باشم

کاش آخر آسمان را به تو می بخشیدند

تا در آن سینه ی سرخت مست لک لک باشم

باد می رقصاند آن موهای زیبای تو را

کاش در دستان تو من بادبادک باشم

باز تنها شده ای دختر هم بازیِ من

حاضرم باز برایت یک عروسک باشم

یک غزل تازه از رضا جمشیدی

****

حاضرم حتی برایت یک عروسک باشم

توی آغوشت بمانم مثل کودک باشم

حاضرم تا که کلاغی میوه ات را نخورد

بر سر مزرع  تو مردِ مترسک باشم

دوست دارم به بلندای تنِ تو برسم

کاش یک شاخه ی دیوانه ی پیچک باشم

کاش آخر آسمان را به تو می بخشیدند

تا در آن سینه ی سرخت مست لک لک باشم

باد می رقصاند آن موهای زیبای تو را

کاش در دستان تو من بادبادک باشم

باز تنها شده ای دختر هم بازیِ من

حاضرم باز برایت یک عروسک باشم