غزلی تازه از رضا جمشیدی
غزلی تازه از رضا جمشیدی
**
در كشور خشكيدهي من،نام تو،باران
قدت به بلنداي تمامي درختان
از دفتر مشق شبمان فاصله بردار
با جذبهي چشمت به دلم نور بيفشان
هر چار طرف بسته شده راه رسيدن
احساس بدي مثل ترافيك خيابان
اي حضرت باران كه پر از حادثه هايي
گيسو بده بر باد و بلرزان و برقصان
يك خانه بنا كن پرِ عاشق شدني خوب
بر سينه ي نفرين شدهي اين ده ويران
ليوان مرا پر بكن از آب بهاري
داغان شده ام در دل سرماي زمستان
از قسمت قرمز شدهي چشم سياهم
يك جادهي امني به دلم مي رسد آسان
هر گاه دلت خواست قدم رنجه نمايي
يك قصر قشنگي شده ام ويژهي مهمان
تعريف نباشد كم و كسريي ندارد
در آمدنت شك نكن اي شاه پريان
من روزهي يك مملكت حادثه خيزم
ما دست به دامان تو هستيم،تو،باران